loading...

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

بازدید : 646
سه شنبه 29 ارديبهشت 1399 زمان : 9:24

گاه آدمی‌دلش می‌گیرد از حرف‌نزدن. از این‌که در جهانِ به این بزرگی، از شرق تا غرب و شمال تا جنوب آن، یک نفر نیست. یک نفر پیدا نمی‌شود که به صرف یک فنجان درددل کنارش بنشیند و بعد از گفت‌وگو با او حس کند واقعاً سبک‌تر از چند دقیقه‌ی پیش شده است.
این فقط یک سوی ماجراست. سوی دیگر ماجرا آن است که کسی باشد؛ اما این حرف‌های خود آدمی‌باشند که بر زبان‌آمدن ندانند و صدا در گلو حبس شود و حرف‌ها در دهان قفل.
من با تو حرف می‌زنم، هر روز. نه فقط یک مشت حرف معمولی. من با تو در قالب «دعا» گفت‌وگو می‌کنم و وقتی دعا می‌کنم یعنی به شنیدنت محتاج‌ترم.
دیروز داشتم با تو حرف می‌زدم که اتفاق عجیبی برایم افتاد. واژه‌ها هنوز از دهان خارج‌نشده، در همان ابتدای عزیمتشان به سمت تو، سنگینی کردند و سقوط کردند و پاهایشان به زمین قفل شد. زنجیرهای بسته به پایشان را که دنبال کردم دیدم آن سر دیگر زنجیرها می‌رسد به خودم. یادم آمد هفته‌ی پیش با دست خودم آن‌ها را بافته بودم، قلاب به قلاب.
زنجیرها را که دیدم گریستم. واژه پشت واژه، حرف‌ها از دهان من بیرون می‌آمد و سرنوشت همه‌ی آن‌ها در یک چیز مشترک بود و آن افتادنشان بر زمین بود.
من پریشان از این اتفاق بودم که بالأخره یک واژه را از میان باقی کلمات پیدا کردم و بیرون کشیدم و با تمام وجود گفتم: توبه!
زنجیرها گسستند.
واژه‌ها دوباره به سمتت راهی شدند...

اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَحْبِسُ الدُّعَاءَ
خدایا ببخش آن دسته از گناهانم را که دعا را محبوس می‌کنند.‌ (فرازی از دعای کمیل)

دعای روز بیست و دوم ماه رمضان
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 17
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 5
  • بازدید کننده امروز : 6
  • باردید دیروز : 748
  • بازدید کننده دیروز : 382
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2565
  • بازدید ماه : 755
  • بازدید سال : 9463
  • بازدید کلی : 22437
  • کدهای اختصاصی