loading...

مسافر پیاده

انبوهی از دستبندهای دوستی را زیر و رو می‌کنم. زرشکی، بنفش، زرد... زرد مرا یاد زهرا می‌اندازد. دنبال رنگِ هدیه می‌گردم. هدیه برایم سبزِ سدری‌ست. هر کس با رنگی به...

بازدید : 4
شنبه 17 اسفند 1403 زمان : 0:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مسافر پیاده

انبوهی از دستبندهای دوستی را زیر و رو می‌کنم. زرشکی، بنفش، زرد... زرد مرا یاد زهرا می‌اندازد. دنبال رنگِ هدیه می‌گردم. هدیه برایم سبزِ سدری‌ست.

هر کس با رنگی به خاطر من می‌آید. تشخیص رنگِ بعضی آدم‌ها کمی‌سخت است. باید بیشتر در موردشان فکر کرد. مثلا تو آبیِ کلاسیک هستی، چیزی شبیه گرگ و میشِ هوا، تیرگیِ رو به روشنی.

سردبیرمان قرمز و نارنجی است و اتفاقا همین دیروز به تهران آمد.

سوار مترو شدم تا به محل اقامتش بروم. بعد از سه سال همکاری برای نخستین‌بار می‌دیدمش. به جز خودش چند تن از همکارانِ دیگرمان هم بودند. با هم گفتگویی کردیم و عکسی گرفتیم. سردبیرمان یک عروسک بومی‌کرمانجی برایم آورده بود با یک بقچه پته‌دوزی‌شده از کرمان.

این روزها دارم کتاب سلام، کسی اینجا نیستِ گاردر را می‌خوانم و راستش اگر درباره مقاله از من بپرسید باید بگویم که برای اصلاح آن کار خاصی انجام ندادم. هفته‌ای که گذشت هفته خوبی برای تمرکز روی آن نبود و امیدم به هفته پیشِ رو است.

داشتم درباره رنگِ آدم‌ها صحبت می‌کردم.

کاش می‌دانستم خودم در ذهن هر یک از آدم‌ها چه رنگی‌ام.

برچسب ها
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 17
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 125
  • بازدید کننده امروز : 19
  • باردید دیروز : 1
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 223
  • بازدید ماه : 257
  • بازدید سال : 1547
  • بازدید کلی : 55700
  • کدهای اختصاصی