شب میگذرد، اما چگونه نمیدانم!
خواب راحتی ندارم . بیتابم. فکرم اینسو و آنسو میرود. یک جا بند نمیشود. سودا، سودا، سودا...
حوالی چهار بیدار میشوم. با نور بخاری برقی ساعت را نگاه میکنم. گوشیام را برمیدارم. نت را روشن میکنم و خیلی زود دوباره خاموشش میکنم.
روز از راه میرسد.
مولانا میخوانم. همینروزها میروم انقلاب. امروز در مدرسه جلسه داریم. باید در جلسه شرکت کنم. شب میروم خانه مادربزرگ کنار مادر و خاله. مادربزرگ به خوابم نمیآید.
نه. آنجا نمیتوانم بروم. من باید فاصله بگیرم. باید دور شوم. دور، دور، دور...