loading...

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

بازدید : 3
پنجشنبه 24 بهمن 1403 زمان : 1:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مسافر پیاده

شب می‌گذرد، اما چگونه نمی‌دانم!

خواب راحتی ندارم . بی‌تابم. فکرم این‌سو و آن‌سو می‌رود. یک جا بند نمی‌شود. سودا، سودا، سودا...

حوالی چهار بیدار می‌شوم. با نور بخاری برقی ساعت را نگاه می‌کنم. گوشی‌ام را برمی‌دارم. نت را روشن می‌کنم و خیلی زود دوباره خاموشش می‌کنم.

روز از راه می‌رسد.

مولانا می‌خوانم. همین‌روزها می‌روم انقلاب. امروز در مدرسه جلسه داریم‌. باید در جلسه شرکت کنم. شب می‌روم خانه مادربزرگ کنار مادر و خاله. مادربزرگ به خوابم نمی‌آید.

نه. آنجا نمی‌توانم بروم. من باید فاصله بگیرم. باید دور شوم. دور، دور، دور...

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 17
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 4
  • بازدید کننده امروز : 5
  • باردید دیروز : 241
  • بازدید کننده دیروز : 242
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 369
  • بازدید ماه : 678
  • بازدید سال : 1059
  • بازدید کلی : 55212
  • کدهای اختصاصی