loading...

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

بازدید : 4
چهارشنبه 14 اسفند 1403 زمان : 15:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مسافر پیاده

سجاد سامانی دو بیت از اشعارش را استوری گذاشته بود:

سلام کردم و گفتم مرا که یادت هست؟

جواب دادی و گفتی به جا نیاوردم

دلیل اشک مرا دوستان که پرسیدند

صبور بودم و نام تو را نیاوردم

برای بار نمی‌دانم چندم بود که به یاد آوردم خاطرۀ آن روزی را که پس از گذشت چند ماه می‌دیدمت و تو مرا به یاد نمی‌آوردی. سخنت برایم مثل یک شوخیِ کشنده بود اما تو مزاح نمی‌کردی. برایت آشنا می‌آمدم و یادت نمی‌آمد که هستم و نامم چیست.

آن روز گرم تابستانی وقتی به خانه برگشتم هم غمگین بودم هم عصبانی و نمی‌دانم چطور توانستم با اندوه خودم کنار بیایم. گفته بودی خیلی تغییر کرده‌ای. و من درباره ظاهرم به هزار و یک‌جور حدس و گمان رسیده بودم که یعنی دقیقا چه تغییری؟ خوب یا بد؟

بالاخره این فکر ناخوشایند را رها کردم و از آن گذشتم تا همین یک ماه پیش که نمی‌دانم چه شد دوباره به ذهنم هجوم آورد و بارها و بارها مرور شد. به این فکر کردم که چقدر عمرِ یادِ من در حافظه تو کوتاه است. شاید شبیه عمر خودم.

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 17
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 153
  • بازدید کننده امروز : 47
  • باردید دیروز : 1
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 251
  • بازدید ماه : 285
  • بازدید سال : 1575
  • بازدید کلی : 55728
  • کدهای اختصاصی